معماری و مرگ؛ آیا فضاها میمیرند؟
نویسنده: شهباز غفوری
مرگ در معماری، نه تنها به معنای تخریب فیزیکی، بلکه به معنای پایان عملکرد، ازدسترفتن معنا یا فراموشی جمعی است. بسیاری از ساختمانها پیش از آنکه فروبریزند، از حافظهی زیستۀ شهروندان محو میشوند. آیا فضا نیز مانند انسانها میمیرد؟ و اگر چنین است، نشانههای این مرگ چیست؟
گاه ساختمانهایی میبینیم که سالهاست رها شدهاند؛ اما هنوز حضوری زنده دارند، بهویژه در حافظهی کسانی که در آن زیستهاند. در مقابل، سازههایی نیز وجود دارند که با وجود فیزیک سالم و عملکرد جاری، تهی از حیاتاند. این تفاوت، ما را به تفکیک میان مرگ کالبدی و مرگ معنایی رهنمون میسازد.
معماری، اگر صرفاً به جسم بیجان تبدیل شود، دیگر «فضا» نیست. فضا حاصل رابطهای زنده میان محیط و تجربه انسانی است. هنگامی که این رابطه قطع شود، مرگ فضایی روی میدهد. بسیاری از فضاهای شهری یا پروژههای بزرگ، بهدلیل بیارتباطی با بستر فرهنگی یا اقتصادی خود، بهزودی دچار این مرگ معنایی میشوند.
در این زمینه، نقش معمار بهمثابه پزشک یا شاید مورخ، بسیار مهم است. وظیفه او نه فقط خلق فرم، بلکه مراقبت از زندگیِ درون فضاست. طراحی موفق، آن است که با گذشت زمان، زوایای جدیدی از زندگی را در فضا آزاد کند، نه آنکه در لحظه بهرهبرداری کامل و سپس در سکوت فراموشی فرو رود.
شاید زمان آن رسیده باشد که مفهوم «مرگ خوب» برای فضا نیز تعریف شود؛ نوعی وداع آگاهانه و با کرامت. احیای بناهای قدیمی، بازخوانی روایتهای فراموششده، یا حتی ثبت زیبایی یک ویرانه، میتواند شکلهایی از مواجههای انسانی با مرگ در معماری باشد.