اضطراب و معماری: طراحی در نبود قطعیت
نویسنده: شهباز غفوری
اضطراب، برخلاف ترس که واکنشی آنی به تهدیدی واقعی و مشخص است، حالتی ذهنیـبدنی است که در آن فرد نسبت به تهدیدی نامشخص، مبهم و آیندهمحور در حالت آمادهباش قرار میگیرد. این وضعیت میتواند در ذهن شکل گیرد، اما نشانههای آن در بدن نیز پدیدار میشوند: افزایش ضربان قلب، تنفس کوتاه، انقباض عضلات و تصور دائمی عدم اطمینان. در چنین شرایطی، ذهن انسان با تلاش برای پیشبینی خطر یا بازیابی کنترل، بیشتر درگیر تحلیلهای تکراری و فرساینده میشود، اما چون تهدید واقعی وجود ندارد، این فرایند به اضطراب مزمن بدل میشود.
در محیط شهری و فضاهای معماری، اضطراب میتواند بدون نیاز به حضور تهدید مشخص، به واسطهی طراحی ناکافی، مبهم یا بیپاسخ فعال شود. برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، فضای شلوغ یا حتی آشفته لزوماً موجب اضطراب نمیشود؛ بلکه آنچه این حالت را شدت میبخشد، طراحیهایی است که الگو، ساختار و قطعیت را از تجربهی فضایی حذف کردهاند. در چنین فضاهایی، فرد دچار ناتوانی در پیشبینی و تفسیر محیط میشود و این ناتوانی، مغز را به وضعیت هشدار دائمی میبرد.
تصور کنید وارد فضای عمومی بزرگی میشوید که در آن هیچ نشانهای از مسیرها، کارکردها یا مرزهای فضایی وجود ندارد. نور محیط یکدست و بیسایه است، دیوارها منحنی یا شکستهاند، جهتگیری مشخصی در فرم دیده نمیشود و صداهای پسزمینه قابل تحلیل نیستند. در چنین فضایی، ذهن نمیتواند مکان خود را بفهمد یا جهت حرکت را انتخاب کند. این نه یک آشفتگی بصری ساده، بلکه فقدان معنا در تجربهی فضاست. اضطراب در چنین موقعیتی نه از تهدید، بلکه از «عدم امکان پاسخ» زاده میشود.
یکی از مفاهیم کلیدی در کاهش اضطراب محیطی، «پیشبینیپذیری» است. وقتی فرد بتواند پیش از ورود به یک فضا حدود آن، مسیر حرکت، محل توقف یا نقاط مهم را حدس بزند، حالت کنترل نسبی ایجاد میشود. این کنترل ذهنی ــ ولو نسبی و نه مطلق ــ منجر به کاهش سطح هشدار مغز میشود. اما زمانی که هیچ الگوی جهتمند یا هندسهی قابل تفسیر وجود نداشته باشد، ذهن در وضعیت «تجربهی بیمعنا» باقی میماند و اضطراب تداوم مییابد.
در طراحی فضاهای عمومی مانند ایستگاههای حملونقل، مراکز درمانی، فضاهای آموزشی یا تجاری، اضطراب زمانی بالا میگیرد که نشانههای فضا نسبت به عملکرد یا هدف مبهم باشند. طراحیهایی که از الگوهای تکرار بیمعنا، نورپردازی غیرجهتدار، سطحبندیهای گمراهکننده یا تناسبات نامتعارف استفاده میکنند، میتوانند بدون حضور تهدید واقعی، شرایطی از اضطراب شناختی و ادراکی تولید کنند. بهطور خاص، مرزهای نامشخص عملکردی (مثلاً ادغام نابجای محل استراحت با مسیر عبور)، باعث تضادهای ناخودآگاه و تشدید وضعیت آمادهباش میشوند.
در این میان، باید توجه داشت که اضطراب با عدم قطعیت در معنا و ساختار فضا نسبت مستقیم دارد. فضاهایی که از نشانهگذاری، مقیاس انسانی، خوانایی مسیرها و تناسب نور برخوردار باشند، حتی اگر کوچک یا ساده باشند، میتوانند تصور امنیت نسبی ایجاد کنند. در مقابل، محیطهای فاقد عناصر جهتدار، ترکیبهای عملکردیِ قابلتفسیر یا حتی صرفاً خالی از الگوهای ادراکی آشنا، مغز را در وضعیت «تحلیل بدون نتیجه» نگه میدارند؛ یعنی حالتی که فرد دائماً تلاش میکند معنایی از فضا دریافت کند، اما بینتیجه میماند و این تلاش به فرسایش ذهنی میانجامد.
از نظر نورپردازی، فضاهایی با کنتراست نوری بالا، سایههای مبهم یا تغییرات شدید در روشنایی میتوانند محرک اضطراب باشند. وقتی مرزها در سایه پنهان میشوند یا نور بیشازحد مسطح است، فقدان عمق ادراکی موجب سردرگمی میشود. طراحی نور باید به درک عملکرد فضا، تعریف محدودهها و ایجاد ریتم حرکتی کمک کند. در غیر این صورت، بدن در وضعیت آمادهباش بیپاسخ قرار میگیرد.
از حیث صوتی نیز فضاهایی که دارای پژواکهای کنترلنشده، نویزهای متناوب یا تغییرات سطحی آکوستیک باشند، اضطرابزا خواهند بود. نبود هماهنگی صوتی باعث میشود فرد نتواند فاصله، عمق یا حتی مکان صدا را بهدرستی تحلیل کند و این وضعیت، تجربهای ناپایدار و ناآرام میسازد.
در طراحی شهری و برنامهریزی فضایی، کاهش اضطراب به معنای طراحی امن یا پرهیز از تنوع نیست؛ بلکه به معنای بازگرداندن ساختار و امکان تفسیر به تجربهی فضایی است. محیطی که بتواند در عین پیچیدگی، از نظم نسبی، هدایتپذیری حرکتی و مقیاس انسانی پیروی کند، بهطور ضمنی «اطمینان به فهمپذیری» را منتقل میکند. طراحی خوب به ذهن این پیام را میدهد: «تو میتوانی این فضا را بفهمی»؛ و همین کافی است تا اضطراب محیطی فرو بنشیند.
بهطور کلی، اضطراب نه با حضور خطر بلکه با غیبت معنا در فضا شکل میگیرد. طراحی معماری و شهری اگر به نقش ساختار، نشانه، نور، صدا و هندسه در ادراک انسانی بیتوجه باشد، خواسته یا ناخواسته شرایطی میسازد که فرد درون آن، همواره نگران چیزی است که قرار نیست واقعاً اتفاق بیفتد. این نگرانی، از جنس تهدید نیست؛ از جنس خستگیِ معناست.