بیم و معماری: حضور در لبهی فروپاشی
نویسنده: شهباز غفوری
بیم، برخلاف ترس یا دلهره که ماهیتی موقعیتی و محدود دارند، حالتی است عمیق، تحلیلگر و مداوم. در این حالت، ذهن و بدن فرد در انتظار وقوع فاجعهای قریبالوقوعاند که هنوز رخ نداده، اما نشانههای آن در فضا و زمان حضور یافتهاند. بیم، همچون غباری که پیش از طوفان بر زمین مینشیند، حالتی از پیشبینی درد است. در این وضعیت، نه فقط هشدار فعال شده، بلکه امکان جلوگیری نیز در نظر ذهنی فرد کاهش یافته است.
از منظر عصبی، بیم در لایههای درونیتر سیستم عصبی فعال میشود. علاوه بر آمیگدال و هیپوتالاموس، نواحی مرتبط با حافظه و پردازش زمان مانند هیپوکامپ و قشر پیشپیشانی نیز بهشدت درگیر میشوند. پاسخ فیزیولوژیک ممکن است متضاد باشد: از انجماد کامل تا واکنشهای شدید مانند لرزش، اضطراب شدید یا حرکتهای گریزگونهی نامنظم. بیم نه همچون وحشت ناگهانی و نه همچون اضطراب تدریجی است؛ بلکه تجربهای است از آگاهی دردناک نسبت به ناتوانی در مهار آینده.
در زمینهی طراحی محیطی، بیم در فضاهایی تولید میشود که نشانههای «فروپاشی قریبالوقوع» یا «ناتوانی در ترمیم» را منتقل میکنند. این نشانهها ممکن است بصری باشند، مانند سازههای نیمهویران، پوششهای فرسوده، رنگهای پوستهپوسته، یا مصالح ناپایدار. یا ممکن است عملکردی باشند: مانند راههای بسته، مسیرهای گمشده، فضاهای رهاشده از استفاده، و نشانههای ناتمامبودن مزمن. طراحی اگر نتواند آیندهمندی، ترمیمپذیری یا امید فضایی را القا کند، در ناخواستهترین حالت، بذر بیم را میپاشد.
نمونهی کلاسیک آن را میتوان در نواحی متروکهی صنعتی، بیمارستانهای رهاشده، ایستگاههای قطار بدون کارکرد یا شهرکهای نیمهساخته مشاهده کرد. در این فضاها، معماری نه تنها در خدمت کارکرد نیست، بلکه نشانهای از شکست است. شکست در تداوم، در تعلق، در رسیدن به نقطهی پایان. همین تعلیق، همان چیزی است که بیم را در ذهن مخاطب فعال میکند.
فضاهای بیمارستانی با طراحی ناکارآمد، سقفهای پایین و نورهای سرد ناپایدار، میتوانند بستر بیم باشند، حتی پیش از آنکه خطر بالینی در کار باشد. این نشان میدهد بیم نه از حضور تهدید بیرونی، بلکه از نشانههای عدم کنترل، عدم قطعیت و عدم تداوم ناشی میشود. طراحی باید بتواند این سه وجه را مدیریت کند: تصور کنترل، تصور قطعیت نسبی، و تصور تداوم.
مقابله با بیم در طراحی، نیازمند ترکیب لایههای عملکردی و ادراکی است. وجود نشانههای بازسازی، حضور رنگهای زنده، بافتهایی که امکان ترمیم دارند، خطوطی که به سویی ختم میشوند، حضور آدمیانی با نقش فعال و نشانههایی از آیندهمندی (مانند تابلوهای اطلاعرسانی، مسیرهای پیشبینیشده، یا امکان انتخاب مسیر) میتوانند در کاهش این وضعیت موثر باشند.
در معماری شهری، بیم زمانی شدت میگیرد که فرد در میانهی فضایی بینشان، بیاطلاع و بیگذرگاه قرار میگیرد. مکانی که «راه ندارد»، «نشانی ندارد»، و «هدف ندارد». طراحی باید بتواند بهجای خلق رمز و راز یا ابهامهای عمیق، به مخاطب تصور تسلط نسبی دهد. حتی اگر محیط پیچیده یا بزرگمقیاس است، باید سازوکارهایی برای ادراک جهتیابی و تصور کنترل فراهم شود. بیم از ندانستن نمیآید، از ناتوانی در بازسازی دانایی میآید.
در سطح کالبدی، مصالح طبیعیتر، نورهای طبیعی یا گرم، مقیاسهای انسانی، و سطوح با قابلیت بازخوانی میتوانند راهکارهایی باشند برای مهار بیم. اما در سطح مفهومی، طراحی باید بتواند رابطهای معنادار میان گذشته و آینده برقرار سازد؛ پیوندی که فرد را متقاعد کند در این فضا، چیزی به آینده متصل میشود. بیم از زمانی سر برمیآورد که فرد تصور کند نهتنها اکنون ناامن است، بلکه فردا نیز وجود ندارد.
طراحی محیطی اگر صرفاً عملکردی یا زیباییمحور باشد، اما نتواند «داستانی از بقا و تداوم» را روایت کند، تبدیل به بستر بیم میشود. در مقابل، فضاهایی که گرچه سادهاند اما نشانههایی از ترمیم، مشارکت انسانی، آیندهنگری یا هدفمندی را در خود دارند، میتوانند فضا را از مرز بیم عبور دهند و وارد قلمرو امید شوند.