معماری زنده؛ از سازه به زیستفرآیند
نویسنده: شهباز غفوری
معماری زنده مفهومی است که در میانهی بحران اقلیمی، فروپاشی سیستمهای مصرفمحور و بنبستهای معماریِ صرفاً نمادین ظهور کرده و میکوشد صورتبندی نوینی از «ساختمان» ارائه دهد؛ نه بهمثابه حجم، نه بهمثابه عملکرد، بلکه بهمثابه یک فرآیند زیستی. در این تلقی، معماری دیگر صرفاً سازهای منفعل برای سکونت یا نمایش نیست، بلکه به ارگانیسمی تبدیل میشود که در فرآیندهای محیطی مشارکت میکند، پاسخ میدهد، ترمیم میشود، و حتی زادآور است.
معماری زنده در نقطهای بین زیستشناسی مصنوعی، فناوری مواد و طراحی اکولوژیک شکل گرفته است. در آن، مصالح دیگر اجسام مردهای نیستند که از زمین کنده شدهاند تا در قالبی خشک جا داده شوند؛ بلکه خود واجد حیاتاند یا دستکم، «رفتار» زیستی دارند. بهعبارت دقیقتر، معماری زنده بهجای «ساخت» بر «پرورش» تکیه دارد؛ بهجای فرم، بر واکنش؛ و بهجای زیباییشناسی ایستا، بر همزیستی در بستر زمان.
یکی از بنیادینترین نمودهای معماری زنده در استفاده از ارگانیسمهای فعال در ساختار ساختمان است؛ مانند نماهایی که با جلبکهای میکروسکوپی پر شدهاند و ضمن تولید انرژی، نور و دما را نیز تنظیم میکنند. این سیستمها، برخلاف معماری سبز کلاسیک که بیشتر به استفاده از پنلهای خورشیدی یا پوشش گیاهی سقفها محدود بود، واجد نوعی متابولیسماند. برای نمونه، پروژهی BIQ House در هامبورگ از نماهایی بهره میبرد که با جلبک پر شدهاند و فتوسنتز را درون ساختمان جاری میکنند؛ انرژی تولید میکنند، دیاکسیدکربن را جذب میکنند و حتی مازاد گرما را به ذخایر حرارتی ساختمان وارد میسازند. این فرایند، نوعی «زیستفعالیت فضایی» است که معماری را به سطحی دیگر منتقل میکند: از زیستپذیری به زیستمندی.
در سطح مصالح نیز تحولات قابلتوجهی رخ داده است. پژوهشهایی نظیر bioMASON موفق شدهاند مصالحی چون آجر را از طریق فرآیندهای میکروبی، بدون نیاز به حرارت، تولید کنند؛ با صرف انرژی ناچیز و بدون انتشار گازهای گلخانهای. همچنین، بتنهای خودترمیمشونده با باکتریهای فعال، ایدهی «ترمیمپذیری» را وارد معماری کردهاند؛ مفهومی که پیشتر فقط در زیستشناسی معنا داشت. در این مسیر، حتی آیندهای قابل تصور است که در آن مصالح نهتنها زندهاند، بلکه قابلیت خودسازماندهی و انطباق پویا با محیط را نیز دارند.
اما شاید رادیکالترین ایده در معماری زنده، نه صرفاً زیستفناوری، بلکه تغییر بنیانهای فلسفی ادراک فضا باشد. اگر معماری زنده را جدی بگیریم، باید از معماری بهعنوان محصول، فاصله بگیریم و آن را بهعنوان فرآیند زیستی درک کنیم؛ فرآیندی که دارای رشد، پیری، بازتولید، و مرگ است. این نگاه، معماری را نه با هندسه و عملکرد، بلکه با زیستشناسی مقایسه میکند. در این چارچوب، ساختمانها نه ایستگاههای ثابت، بلکه حلقههایی در چرخههای اکولوژیکاند. آنها پسماند تولید نمیکنند، بلکه تغذیه میکنند. انرژی مصرف نمیکنند، بلکه بازتوزیع میکنند. و بهجای پایداری منفعل، مشارکت اکولوژیک فعال را هدف میگیرند.
نکتهی قابلتوجه در معماری زنده آن است که این رویکرد، بهجای افزودن تزئینات سبز یا شبیهسازی طبیعت، بهدنبال استقرار سازوکارهای طبیعی در ذات ساختمان است. این تفاوتی جدی با آن چیزی دارد که گاه «زیباییشناسی سبز» خوانده میشود. معماری زنده کمتر به رنگ گیاه اهمیت میدهد و بیشتر به رفتار فتوسنتزی آن. کمتر در پی افزودن فرم طبیعی است و بیشتر متمرکز بر بازآفرینی الگوهای رشد و تطبیق در ساختار معماری. در نتیجه، نهتنها فرم، بلکه زمان، به یکی از عناصر طراحی بدل میشود.
با اینحال، معماری زنده هنوز با چالشهایی روبروست. فقدان زیرساختهای قانونی برای مصالح زنده، نبود نیروی انسانی آشنا با تلفیق زیستشناسی و معماری، و محدودیتهای مهندسی برای مقیاسپذیری این فناوریها از موانع مهماند. همچنین، پذیرش فرهنگی این نوع معماری در میان بهرهبرداران و توسعهدهندگان املاک، نیاز به تغییرات بنیادین دارد؛ تغییراتی که تنها از مسیر آموزش معماری، سیاستگذاری محیطی، و تحول در زیباییشناسی عمومی میگذرد.
در نهایت، معماری زنده را میتوان تلاشی برای عبور از معماری بهمثابه محصول فرهنگی انسان و نزدیک شدن به معماری بهمثابه حلقهای در زنجیرهی بقا دانست. چنین معماریای دیگر نه فقط برای انسان، بلکه با انسان، برای زمین، و در پیوند با کل هستی طراحی میشود. از این منظر، معماری زنده نه یک گرایش جدید، بلکه نشانهای از بلوغ زیباشناسی بقا در طراحی است؛ بازگشتی رادیکال به اصل زندگی.