هراس و طراحی محیطی: ترسی بیتناسب از جزئیات کوچک
نویسنده: شهباز غفوری
هراس، نوعی از ترس است که نه در واکنش به تهدیدی واقعی، بلکه بر پایهی شرطیسازی ذهنی و تجربههای منفی پیشین شکل میگیرد. برخلاف ترس طبیعی که کارکرد بقا دارد، هراس پاسخی نابهجا، اغراقآمیز و ماندگار به یک موضوع یا موقعیت خاص است. در مغز، آمیگدال و هیپوکامپ بهعنوان مرکزهای حافظهی هیجانی، تجربههای قبلی را رمزگذاری کرده و با تحریک محرک مشابه، همان پاسخ شدید را فعال میکنند. این پاسخ میتواند نسبت به تاریکی، بلندی، تونل، آسانسور یا حتی طرحی خاص از یک فضا باشد.
هراس، با آنکه در ظاهر شخصی و ذهنی بهنظر میرسد، ارتباطی عمیق با محیط دارد. طراحی محیطی اگر بهصورت ناآگاهانه تکرارکنندهی الگوهای محرک هراسآور باشد، عملاً تجربهی حضور را برای بسیاری از کاربران مختل میکند. فضاهایی که بدون در نظر گرفتن تنوع روانی کاربران طراحی میشوند، میتوانند بهصورت ناخواسته محرک هراس باشند. فردی که هراس از فضاهای بسته دارد، در مواجهه با یک راهرو بدون نور و با سقف کوتاه، ممکن است وارد وضعیت پرهیز کامل یا پاسخ بدنی شدید شود.
در اینجا تفاوتی مهم با ترس دیده میشود: در هراس، بدن پاسخی همانند ترس واقعی میدهد، اما این واکنش نه بر اساس تهدید بیرونی، بلکه به دلیل برانگیخته شدن حافظهی هیجانی و شرطیشده فعال میشود. کنترل شناختی معمولاً ناکام میماند و فرد میداند که محرک واقعی تهدیدکننده نیست، ولی توان توقف پاسخ را ندارد. این وضعیت، معماری و طراحی محیطی را وارد حوزهی مسئولیت اخلاقی میکند: طراحی نباید بازتولیدکنندهی حافظههای تروماتیک باشد.
نکتهی کلیدی در مواجهه با هراس در طراحی، شناخت نسبت به طیفهای روانی متنوع کاربران است. طراحی عمومی باید تسهیلگر پرهیز مؤثر باشد، نه تحمیلکنندهی مواجههی اجباری. اگر فردی دچار هراس از ارتفاع است، پلهای شیشهای بدون جانپناه یا بالکنهایی با حفاظ نامطمئن، نهتنها او را دچار مشکل میکنند، بلکه میتوانند مشارکت اجتماعی او در محیط را مختل سازند. معماری نباید از «تحمیل تجربه» دفاع کند، بلکه باید امکان انتخاب، گذر جایگزین و کنترل فردی را فراهم آورد.
در طراحی فضاهای شهری، ایستگاههای مترو، بیمارستانها، یا مراکز خرید، توجه به هراسهای رایج اهمیت دارد. آسانسورهای فاقد نور کافی، پلههای تاریک، تونلهایی با سقف کوتاه، یا مسیرهایی با صداهای غیرمنتظره، همگی میتوانند محرک هراس باشند. طراحی هوشمندانه از طریق تنوع مسیر، خوانایی فضایی، شفافیت نور و امکان توقف یا برگشت، به فرد کمک میکند تا در صورت مواجهه با هراس، تجربهی خود را تعدیل یا مدیریت کند.
نقش طراحی محیطی تنها در جلوگیری از بروز هراس نیست، بلکه در تعدیل تدریجی و کاهش شدت آن نیز اهمیت دارد. محیطهایی که محرک را با شدت پایین، در قالبی تدریجی و با امکان خروج همراه میکنند، میتوانند به فرایند کنترل هراس کمک کنند. مثلاً در طراحی پلهای مرتفع، اگر ابتدا از مسیرهای کوتاهتر و با حفاظ مطمئن عبور داده شود، آستانهی تجربهی ترس کاهش یافته و فرد آمادگی بیشتری برای مواجههی بعدی خواهد داشت.
در مقابل، طراحی محیطیای که اجبار به مواجهه را دربرگیرد، نهتنها کمکی به کنترل هراس نمیکند، بلکه آن را تشدید و مزمن میسازد. فضایی که تنها یک مسیر دارد، فضای بستهای بدون نور، یا طبقهی فوقانی بدون دسترسی پلهای در کنار آسانسور، همه نمونههایی از طراحی ناکارآمد در قبال تنوع روانی انسانهاست. چنین فضاهایی، شهر را نه بستر زیست انسانی، بلکه میدان رنج روانی میسازند.
برخی هراسها نیز منشأ فرهنگی یا اجتماعی دارند. فضاهایی که بهنحوی خاص به تجربهی گذشتهی خشونت، سانحه یا آسیب دلالت دارند، میتوانند هراس جمعی ایجاد کنند. طراحی اگر در این فضاها از نشانهزدایی، بازطراحی عملکردی، یا اضافه کردن لایههای حافظهی التیامبخش بهره نگیرد، صرفاً بازتولیدکنندهی رنج خواهد بود. معماری باید از حافظهی جمعی با احتیاط استفاده کند: نه حذفگرایانه، نه نمایشی، بلکه ترمیمگرانه و تدریجی.
در نهایت، طراحی معماری و محیطی زمانی به شأن انسانی خود دست مییابد که «آزادی روانی» را به رسمیت بشناسد. یعنی به افراد اجازه دهد تا در صورت تمایل، مواجهه را انتخاب کنند، نه آنکه با اجبار محیطی درگیر شوند. طراحی خوب باید بتواند میان تجربه و پرهیز، میان حضور و اختیار، مرز روشن و انسانی تعریف کند. این مرز، نه دیواری محدودکننده، بلکه مسیری انعطافپذیر است برای احترام به روان انسان.