میهندوستی: تعلق، فردیت، و همبستگی انسانی
نویسنده: شهباز غفوری
میهندوستی، در سادهترین معنای خود، به احساسی از تعلق و علاقه به سرزمینی گفته میشود که فرد در آن زاده شده، زیسته یا به آن احساس خانهبودگی دارد. این احساس، برخلاف بسیاری از برساختههای ایدئولوژیک، نه محصول مهندسی اجتماعی بلکه بازتابی از تجربهی زیسته، حافظهی بدنی، خاطرهی جمعی و پیوندهای عاطفی انسان با مکان است. میهندوستی برآمده از تماس طولانیمدت فرد با یک اقلیم، زبان، سبک زیست، فضای شهری، معماری، و روابط انسانی خاص است که در گذر زمان بدل به بخشی از موجودیت شخصی میشود، بیآنکه الزاماً مستلزم نفی دیگران یا حذف تفاوتها باشد.
این احساس، در شکل اصیل و طبیعی خود، همزاد فردیت است. انسان میتواند به مکان خود دلبسته باشد، بیآنکه این دلبستگی را به نفرت از مکانهای دیگر یا انسانهای متفاوت ترجمه کند. درست برخلاف ملیگرایی که بر همگنسازی اجباری تکیه دارد، میهندوستی به تفاوتها احترام میگذارد؛ زیرا نقطهی آغاز آن، فرد است نه «ملت» بهمثابه یک کل انتزاعی. در میهندوستی، فرد با تمام ویژگیهای انسانیاش، از جمله سلیقه، زبان، حافظه و سبک زیستن، در مرکز تجربه قرار دارد. او به میهن خود علاقه دارد، زیرا آن را زیسته، حس کرده، در آن شکل گرفته، و از آن اثر پذیرفته است. این علاقه، نه الزامی سیاسی دارد، نه وابسته به گفتمان قدرت است، و نه در پی گسترش خود به هزینهی دیگری است.
میهندوستی، در تاریخ سیاسی نیز، معمولاً با جنبشهای آزادیخواهانه، ضداستعماری و دموکراتیک همراه بوده است. یکی از نمونههای شاخص آن، انقلاب ایالات متحده و شکلگیری ایالات متحده است. پدران بنیانگذار این کشور، گرچه از ایالتها، زبانها، پیشینهها و گرایشهای فکری متفاوت میآمدند، اما آنچه آنان را به هم پیوند داد، احساس مشترک به سرزمین و استقلال آن بود. آنان حول مفهوم «موطن» همبستگی کردند، نه حول نژاد، قوم، یا یکسانسازی فرهنگی. این میهندوستی، بذر جمهوریت و مشارکت مدنی را در خاک ایالات متحده کاشت، و در برابر سلطهی امپراتوری بریتانیا ایستاد، بیآنکه موجودیت دیگران را انکار کند.
وجه دیگر ارزشمندی میهندوستی در آن است که پیوندی انسانی با مکان ایجاد میکند. این پیوند، از جنس بهرهبرداری اقتصادی، افتخار ایدئولوژیک یا برتریجویی نیست؛ بلکه از جنس مراقبت، زیست اخلاقی، و احترام به تاریخ و فرهنگ زندهی یک سرزمین است. انسانِ میهندوست، شهر را دوست دارد نه برای اینکه «مال او»ست، بلکه برای اینکه «او در آن زیسته است» و میخواهد آن را برای آیندگان بهتر نگاه دارد. از این منظر، میهندوستی پایهی مشارکتپذیری اجتماعی و پایداری محیطی نیز هست. چنین فردی برای حفاظت از منابع، حفظ زبان و فرهنگ، بازسازی میهن، آموزش نسل جوان و حتی زیبایی شهر تلاش میکند، زیرا این مکان برای او صرفاً یک نقشه یا قرارداد سیاسی نیست، بلکه جایی است که در آن جان دارد.
در سنتهای غیرغربی نیز میتوان نشانههایی از میهندوستی بهمعنای تعلق به مکان یافت. در ادبیات فارسی، واژههایی چون «وطن»، «خاک»، «کاشانه»، و «بوم» همواره با بارهای عاطفی، معنوی و وجودی همراه بودهاند. خیام در مواجههی خود با جهان، اگرچه دیدگاهی شکاک و گاه بیقرار دارد، اما نسبت به خاک وطن، در شعرهایش نوعی دلبستگی نرم و ناخودآگاه دیده میشود. حافظ، با آنکه جهان را بیثبات و فریبنده میبیند، اما بارها از شیراز، کوی یار، و سرزمین خویش یاد میکند، بیآنکه هیچگاه در دام ایدئولوژی قومی یا نژادی بیفتد. این سنت، نشان میدهد که میهندوستی، ریشه در تجربهی زیستهی فرهنگی دارد، نه در گفتمان اجباری قدرت.
یکی از مزایای بنیادین میهندوستی، امکان همبستگی در عین حفظ تفاوت است. میهندوستی اجازه میدهد افراد با زبانها، سبکهای زندگی، و باورهای مختلف، به خاطر علاقه به یک مکان، به هم بپیوندند، بدون آنکه به حذف یکدیگر نیاز داشته باشند. این تفاوت، نه تهدید است و نه ضعف؛ بلکه همان چیزی است که زیستن در یک سرزمین را غنی میکند. تنوع اقلیمی، زبانی، قومی، مذهبی و سبکهای زیست در یک کشور، اگر با چتر میهندوستی پوشیده شود، بدل به تجربهای انسانی و قابل تحمل میشود. در حالی که اگر همین تفاوتها تحت سلطهی ایدئولوژی یکدستساز ملیگرایی درآید، به سرعت به منبع سرکوب، حذف، و تنشهای قومیتی بدل میشود.
میهندوستی همچنین ظرفیت اخلاقی دارد که در ملیگرایی بهندرت دیده میشود. فرد میهندوست، در برابر اشتباهات، خطاها، ظلمها و فسادهای صورتگرفته در میهن خود بیتفاوت نیست. او چون وطن را دوست دارد، نقد میکند، اعتراض میکند، و حتی گاه از آن دور میشود تا شاید بتواند آن را نجات دهد. این تضادِ وفاداری و انتقاد، از وجوه انسانی و بالغ میهندوستی است. در مقابل، ملیگرایی اغلب با پذیرش بیچونوچرای قدرت و پاکسازی تصویر ملت از هر نوع نقص همراه است؛ هر نقدی، خیانت تلقی میشود و هر تفاوتی، تهدید. از همینروست که میهندوستی، مشارکتساز است، اما ملیگرایی، فرمانبرداری کور میطلبد.
در نهایت، میتوان گفت که میهندوستی نهتنها یک احساس طبیعی انسانی است، بلکه میتواند پایهای برای ساختن یک اجتماع مدنی آزاد، متنوع، گوناگون، چند صدا، و مشارکتجو باشد. بر خلاف تصور رایج، علاقه به میهن، الزاماً به معنای بستن درها به روی جهان نیست؛ بلکه میتواند نقطهی آغاز فهم عمیقتری از جهان نیز باشد. کسی که میهن خود را واقعاً شناخته، زیسته و دوست داشته باشد، احتمالاً بهتر میتواند به رنج دیگران در سرزمینهای دور نیز حساس باشد. میهندوستی، اگر با فردیت، آزادی و مشارکتپذیری همراه باشد، نهتنها تهدیدی برای مردمسالاری نیست، بلکه ضرورتی برای آن است.