حافظهای که زنده نیست
نویسنده: شهباز غفوری
نظم ذهنی، برای بسیاری، از طریق ثبت و طبقهبندی پیوستهی افکار و ایدهها حاصل میشود. عدهای برای این منظور به سراغ سیستمهای یادداشتبرداری دیجیتال میروند؛ ساختارهایی که نوشتن را به معماریی از پوشهها، پیوندها و بازیابیهای بعدی بدل میکنند. در نگاه نخست، چنین سامانهای نشانهای از کنترل ذهنی، دقت فکری، و پایداری معناست. اما زیر این ساختار منظم، روندی پنهان جریان دارد: ایستایی تجربه و مرگ تدریجی تفکر در لحظه.
ذخیرهسازی، اگر به عادت تبدیل شود، بهجای اینکه به گسترش ظرفیت ذهنی منجر شود، به تمرکز بر گذشتههایی میانجامد که دیگر نه واقعی هستند، نه مفید. آنچه روزی به انگیزهای زنده پیوند داشت، حالا در قالب فایلها و پوشههایی بیجان قرار گرفته است که تنها به شرط مراجعهای دوباره، دوباره فعال میشوند و اغلب هرگز نمیشوند. ذهن، در این مسیر، از زیستن در اکنون بازمیماند و به مدیریت انبارهای شناختی مشغول میشود.
هر نوشتهای، بهمحض آنکه برای بایگانی تولید شود، بخشی از قابلیت سیال خود را از دست میدهد. ایدهها، بهجای اینکه ابزارهای حرکت باشند، به اسناد بایگانی تبدیل میشوند. نگارش، که باید بسط لحظه و مواجههای زنده با تجربه باشد، در چنین ساختاری بدل به فرایندی از مستندسازی صرف میشود. نوشتن، بهجای آنکه به شفافسازی ذهن بینجامد، به بازتولید فاصلهای مصنوعی میان فرد و واقعیت زندهی او منجر میشود.
اینجاست که حذف میتواند عملی آگاهانه تلقی شود. نه از سر نفی نوشتن، بلکه بهعنوان راهی برای بازگرداندن نوشتار به بستر زیسته. وقتی دیگر نیازی به بایگانی نیست، نگارش دوباره به گفتوگویی فعال با اکنون تبدیل میشود. دیگر نه برای «اگر روزی خواستم برگردم»، بلکه برای «الان که هستم». چنین نوشتنی نه در خدمت نظم حافظه، بلکه در خدمت احضار معناست.
ذهن انسان، برخلاف دستگاههای بایگانی، بر اساس تداعی، موقعیت و بازسازی دائمی عمل میکند. اگر ساختاری بیرونی، این سیالیت را محدود کند، محصول آن ممکن است ظاهری منظم، اما باطنی بیرمق داشته باشد. تفکر زنده، به فراموشی نیز نیاز دارد؛ به پاکسازی، به گمکردن عمدی مسیرهای قدیمی، تا برای راههای نو جا باز شود. گاه لازم است دانسته چیزی را از یاد ببریم، تا بتوانیم چیزی تازه را بفهمیم.
رهایی در تفکر، تنها از مسیر افزودن قابلیتها حاصل نمیشود. گاهی این رهایی، نتیجهی حذف است. حذف آنچه دیگر زنده نیست. حذف انباشتههایی که گمان میکردیم حافظه هستند، اما اکنون فقط مانع هستند. در جهانی که همهچیز قابل ذخیره، بازیابی، و دستهبندی است، بازگرداندن نوشتن به لحظه، به ندانستن، به جستوجوی بیواسطه، عملی افراطی و بازآفریننده است. این بازگشت، طرحی از نو برای زیستن با ذهنی بیواسطه است، ذهنی که نه ذخیره میکند، نه بازخوانی، بلکه تجربه میکند.