ماندگاری – پیوند با ژرفای زمان
نویسنده: شهباز غفوری
ماندگاری در زیباییشناسی ایرانی مفهومی فراتر از دوام فیزیکی یا بقای مادی است. این اصل به ظرفیت یک اثر یا تجربه برای حضور پایدار در ذهن، جان، و حافظه فردی و جمعی اشاره دارد. آنچه ماندگار میشود، تنها بهسبب کیفیت فنی یا مادی نیست، بلکه به دلیل عمق معنا، ریشه در زیست انسانی، و پیوستگی با زمان است. اصل «ماندگاری» ما را به سوی درکی ژرفتر از زمان میبرد؛ نه زمانی خطی و تقویمی، بلکه زمانی حلقوی، تداعیگر، و آکنده از حضورهای تکرارشونده.
آثار هنری و معماری در فرهنگ ایرانی زمانی ارزشمند تلقی میشوند که در گذر نسلها همچنان قابلیت درک، لمس و دریافت داشته باشند. یک محراب کاشیکاری شده، یک قصیده بلند، یا یک شیء ساده دستساز، اگر بتوانند پس از دههها یا سدهها هنوز ارتباطی زنده با انسان برقرار کنند، ماندگار خوانده میشوند. این ارتباط، نه صرفاً در سطح زیبایی بصری، بلکه در سطح معنا، حس و خاطره عمل میکند.
ماندگاری در بسیاری از موارد از ناپیدایی آغاز میشود. آثاری که بهظاهر خاموشاند اما در ذهن مخاطب شعلهور میشوند. مثلاً یک شعر کوتاه خیام یا یک ضربآهنگ در موسیقی نواحی، ممکن است ساختاری ساده داشته باشند، اما در حافظه احساسی و فکری مخاطب ریشه میدوانند. این ماندگاری احساسی، شاید از همه انواع دیگر ژرفتر باشد.
در جهان ایرانی، آنچه میماند الزاماً آن نیست که دیده میشود؛ بلکه آن چیزی است که لمس میشود، تأثیر میگذارد، و درونی میگردد. بسیاری از عناصر تزئینی و کالبدی در هنر ایرانی نه برای نمایش بیرونی، که برای ماندن در جان ساخته شدهاند. طاقنماهای ساده، حوضهای سنگی، یا گرههای چوبی، در عین بیصدایی، صدا دارند. آنها زمان را جذب میکنند و با گذر آن معنا میگیرند.
اصل ماندگاری با حافظه جمعی نیز در ارتباط مستقیم است. خاطرات بصری یک شهر، آوای اذانی خاص، یا حتی بوی نم یک کوچه قدیمی، همگی میتوانند واجد ماندگاری باشند. طراح، معمار یا هنرمند ایرانی اگر با این حافظه جمعی همصدا شود، اثر او میتواند تا سالها پس از مرگش نیز زنده بماند. زنده، نه از آنرو که بازتولید میشود، بلکه چون در لایهای عمیق از تجربه انسانی جای گرفته است.
در مقابلِ هیاهوی زیباییهای لحظهای و اثرهای پر زرق و برق امروزی، اصل ماندگاری نوعی تقابل اندیشمندانه است. اندیشهای که آرام، آهسته و بیادعا به ژرفای زندگی میرسد. طراح امروزی، اگر از این اصل پیروی کند، در پی ساختن چیزهایی خواهد بود که لازم نیست فریاد بزنند، بلکه کافی است شنیده شوند؛ و آن هم با گذشت زمان، نه در نخستین نگاه.
ماندگاری، مفهومی کیفی است. نمیتوان آن را با سال یا دهه اندازه گرفت. اثری میتواند یکروزه خلق شده باشد اما قرنها بماند. در این اصل، زمان صرفاً معیاری برای اندازهگیری نیست، بلکه زمینهای برای تأثیرگذاری است. اثر زمانی ماندگار میشود که نه تنها در برابر فرسایش بیرونی، بلکه در برابر فراموشی درونی نیز مقاومت کند.
در زیباییشناسی ایرانی، ماندگاری با سکوت، فروتنی و عمق رابطه دارد. آنچه ماندگار میشود، اغلب آن چیزی است که خود را تحمیل نمیکند. این اصل ما را از میل به دیده شدن و اثرگذاری سریع دور میسازد و به سوی خلق چیزهایی سوق میدهد که ریشه میدوانند، نه آنکه سطح را بپوشانند.
ماندگاری همچنین به ما میآموزد که زیبایی، در همراهی با تغییر نیز میتواند پایا بماند. یک بنای قدیمی که به آرامی فرسوده میشود، اما هنوز حس فضا، هندسه زیبا، و رنگهای گرم خود را حفظ میکند، بیش از ساختمانی نو و براق در دل مینشیند. این همزیستی با فرسایش، نه تنها از ارزش اثر نمیکاهد، بلکه بر عمق آن میافزاید.
در نهایت، اصل ماندگاری، دعوتی است به زیستن با ژرفنگری، به خلق آثاری که ریشهدارند، و به پرهیز از شتابزدگی در تولید معنا. زیبایی در فرهنگ ایرانی، اگر ماندگار نباشد، نمیتواند کامل باشد. و ماندگاری، در نهایت، وابسته به میزان صداقت، پیوستگی، و ظرفیت اثر برای گفتوگو با انسان است؛ در هر زمان، در هر نسل.