بحران پیوستار
نویسنده: شهباز غفوری
پیوستار، که زمانی ستون فقرات انتقال فرهنگی و تابآوری محیطی بهشمار میرفت، اکنون در وضعیت بحرانی قرار گرفته است. در طراحی، برنامهریزی و تولید فرهنگی، رشتهای که گذشته، حال و آینده را بههم پیوند میداد، بهواسطهی شتابزدگی، گسست، و کالاییسازی ازهمگسیخته است. نتیجه، محیطی مصنوع است که اغلب بیریشه، مصرفی و بیجهت بهنظر میرسد؛ جایی که حافظه زدوده شده، توجه پراکنده است و آینده تنها در قالب بحران یا نمایشهای اغراقآمیز تصور میشود.
فرسایش پیوستار از جایی آغاز میشود که سنت بیارزش تلقی میگردد. به نام نوسازی یا پیشرفت، نظامهای دانایی بومی، تکنیکهای زیسته و شیوههای مکانمحور کنار گذاشته میشوند یا در بهترین حالت، رمانتیزه شده ولی هرگز بهطور معنادار در گفتمان معاصر طراحی ادغام نمیگردند. الگوهای تاریخی و منطقهای فضایی بهنفع استانداردسازی، همسانی و زبان بازار جهانی پاک میشوند.
در بُعد زمانی، بحران پیوستار خود را در شیفتگی افراطی به لحظهی حال نشان میدهد: چرخههای کوتاهمدت، نوگرایی بیپایان، و تعقیب سود فوری. پلتفرمهای دیجیتال، الگوهای مصرف، و روندهای معماری تابع منطقی هستند که مدام خود را بازنشانی میکند. اما پیوستار، نیازمند حوصله، حافظه، و یادگیری در موقعیت است؛ کیفیتهایی که با منطق گسست سازگار نیستند.
در بُعد فضایی، زمانی پیوستار شکسته میشود که فضاها دیگر بهطور تدریجی و ارگانیک تحول نمییابند، بلکه یکباره و از بالا تحمیل میشوند؛ از طریق طرحهای جامع از پیشتعیینشده، شهرهای آنی، یا توسعههای سفتهبازانهای که هیچ پیوندی با بومسازگانها و اجتماعات موجود ندارند. در چنین فضاهایی که فاقد رشد لایهلایه یا معناهای انباشتهشده هستند، تجربهی زیست اغلب بیگانگی و جایگزینپذیری است.
در سطح فردی، گسست پیوستار احساس تعلق را تضعیف میکند. هنگامیکه فضاهای عمومی خصوصی میشوند، ریتمهای شهری از چرخههای محلی جدا میگردند، و محیط مصنوع تاریخ خود را انکار میکند، دیگر نمیتوان بهراحتی در فضا جهتیابی کرد یا خود را جزئی از روایتی جمعی دانست. این فراموشی فضایی، بیگانگی، اضطراب، و افول تخیل مدنی را در پی دارد.
بازسازی پیوستار، حفظ گذشته بهخاطر گذشته نیست، بلکه تنیدن زمان در فضا با دقت و مسئولیت است؛ ساختن آیندههایی که برای نیاکان ما قابل خوانش باشند و برای آیندگان، بارور. این یعنی احیای تفکر میاننسلی، درک طولمدتهای زیستمحیطی، و طراحی با ریتم، آیین، و بازگشت.
در عمل، این فرایند مستلزم کار با بافتهای موجود بهجای حذف آنهاست. بهمعنای مشارکتدادن اجتماع در تغییری است که ریشهدار حس شود. و بهمعنای آن است که ساختمانها و نظامها اجازه داشته باشند در طول زمان سازگار شوند و معنا بیاندوزند، نه اینکه در چرخههای حذف و جایگزینی بیوقفه گرفتار شوند. پیوستار، ایستایی نیست؛ همپیوستگی پویای معناست.
بنابراین، پرسش محوری برای معماران، شهرسازان، و اندیشمندان فرهنگی این است: چه چیزی را با خود به آینده میبریم؟ چه چیزی را رها میکنیم؟ و چگونه میتوان اطمینان یافت که آینده، نه شکافی از گذشته، بلکه امتداد مسئولانهی تعهدات حیاتی آن باشد؟ تنها از مسیر پیوستار است که میتوان محیطهایی ساخت زنده، ریشهدار، و توانمند در حفظ معنا در گذر زمان.