بایرسازی اراضی، انحصار زمین و پیدایش کاسههای غبار
نویسنده: شهباز غفوری
یکی از تهدیدهای جدی برای مانایی زیستی و کیفیت محیطزیستی ایران، روند فزایندهی بایرسازی اراضی کشاورزی است. این روند نه تنها تولید غذا و امنیت زیستی را با خطر مواجه کرده، بلکه پیامدهای مستقیم اقلیمی، محیطزیستی و اجتماعی بههمراه آورده که نمود بارز آن در پدیدهای بهنام «کاسه غبار» یا *داست بول* آشکار شده است.
پدیده کاسه غبار زمانی رخ میدهد که اراضی زراعی، مراتع و باغات به دلیل کاهش یا توقف بهرهبرداری، آبیاری، و مراقبت کشاورزی خشک میشوند. این خشکی سطحی، موجب رها شدن خاک نباتی و سبک در معرض بادهای منطقهای میشود. در نتیجه، ذرات خاک از سطح زمین جدا شده و در اثر انتقال بادی گسترده، به شکل طوفانهای گردوغبار یا *داست استروم* درآمده و نهایتاً اتمسفر منطقه را اشباع از غبار میکند.
این پدیده در سالهای اخیر در نواحی وسیعی از ایران، بهویژه مناطق مرکزی، جنوب غربی، و مرزهای شرقی کشور مشاهده شده است. در برخی شهرها مانند زابل، اهواز، یا بخشی از کرمان، طوفانهای مکرر غبار نهتنها تنفس روزمره را دشوار کردهاند، بلکه کیفیت زندگی را به سطحی نازل رساندهاند. در روزهایی از سال، مدارس و ادارات تعطیل میشوند و فرودگاهها از کار میافتند. در سطحی کلانتر، این غبارها میتوانند تا صدها کیلومتر جابهجا شوند و حتی کشورهای همسایه را نیز تحت تأثیر قرار دهند.
نکته نگرانکننده اینجاست که برخلاف تصور عمومی، این پدیده صرفاً ناشی از خشکسالی یا تغییر اقلیم نیست. بلکه ریشهی اصلی آن در نوع برخورد ما با زمین و الگوهای بهرهبرداری ما از آن است. روند بایرسازی، که بهمعنای تبدیل زمینهای زراعی به زمینهای رهاشده، غیرمولد، و خشک است، عملاً مقدمهای برای تولید غبار و پدیدههای اقلیمی جدید است.
در دهههای گذشته، در کشورهای دیگر نیز نمونههایی از این بحران دیده شده است. معروفترین آن، پدیده Dust Bowl در ایالات متحده در دهه ۱۹۳۰ بود؛ جایی که کشاورزی شدیداً مکانیزه، همراه با شخمزنی گسترده، منجر به تخریب خاک و بروز طوفانهای گسترده گردوغبار شد. در آن زمان، میلیونها نفر آواره شدند و ساختارهای اقتصادی منطقه دچار فروپاشی شد. اما تفاوت ایران در آن است که این روند هنوز متوقف نشده و حتی بهگونهای تشویق هم میشود.
بخش بزرگی از اراضی کشاورزی، باغات و مزارع ایران در حال تجربهی یک روند تخریب برنامهریزیشدهاند؛ نه از سر ناتوانی اقتصادی کشاورزان، بلکه بهدلیل نظامات غلط حقوقی و برنامهریزی شهری. سیاستهای بنیاد مسکن، وزارت راه و شهرسازی، و سازمانهای محلی، با محدود کردن امکان توسعه متعادل، و در عین حال باز گذاشتن راه سوداگری، ساختاری معیوب از انتظار و احتکار زمین پدید آوردهاند.
در بسیاری از نقاط کشور، قوانین اجازه نمیدهند زمینهای زراعی خارج از محدوده طرح هادی یا محدوده شهر به شکل قانونی توسعه پیدا کنند یا کاربریشان به گونهای دیگر بازتعریف شود. این بنبست حقوقی، مالکان را در شرایطی قرار میدهد که زمین را یا باید به حال خود رها کنند، یا با لابیگری و فساد اداری بهدنبال تغییر کاربری آن باشند. در نهایت، نتیجه هر دو مسیر، ترک بهرهبرداری مانا و آغاز فرایند بایرسازی است.
ارزش افزوده زمین در صورت تغییر کاربری، چنان بالاست که هیچ بهرهبرداری کشاورزی نمیتواند با آن رقابت کند. سودای تغییر کاربری، در ذهن مالکان، جای تلاش برای کشاورزی علمی و مانا را میگیرد. کشاورزی و باغداری بهتدریج بیمعنا شده و زمین، از موجودی زنده و پویا به کالا و سرمایهای خاموش بدل میشود که باید در انتظار فرصت رهایی بماند. در این فضا، سرمایهگذاری در سیستم آبیاری، بهبود بذر، یا آموزش کشاورزی بیمعنا میشود. زمین، در سکوت، به بیابان تبدیل میشود.
تبعات این روند تنها در سطح اقتصادی یا محیطزیستی خلاصه نمیشود. جامعهای که کشاورزی خود را از دست میدهد، دیر یا زود با بحران هویتی و فرهنگی نیز مواجه خواهد شد. کشاورزی، نه فقط تولید غذا، بلکه یک شیوه زندگی، نظام دانشی، و شبکهای از مناسبات انسانی است. با بایرسازی، نهتنها خاک میخشکد، بلکه خاطرههای روستا، آیینهای کاشت و برداشت، و مناسبات جمعی مرتبط با آن نیز رنگ میبازند.
در این بستر، طوفانهای غبار صرفاً پدیدهای اقلیمی نیستند؛ نشانهای هستند از شکست یک نظام. این طوفانها آیینهای از تعارض میان توسعه نامانا و طبیعت، میان سوداگری و زیستبوماند. هر دانهی خاک که در هوا معلق میشود، نشانهای از سیاستگذاریهای نادیدهگیرنده و تصمیماتی است که به جای حفظ زیستپذیری، بهدنبال بهرهبرداری کوتاهمدتاند.
برای اصلاح این وضعیت، نیازمند تغییری اساسی در نگاه به زمین هستیم. قوانین باید نه از منظر کنترل کالبدی، بلکه از زاویه بهرهبرداری مانا بازنویسی شوند. مشوقهای اقتصادی باید نه به سود تغییر کاربری، بلکه به سود حفظ زمین زنده و مولد باشند. بانکهای توسعهای، بیمههای کشاورزی، زیرساختهای آبیاری، و آموزشهای نوین باید بهگونهای طراحی شوند که کشاورز را به فعالیت مانا تشویق کنند، نه به رها کردن زمین.
همچنین، بازاندیشی در نقش بنیاد مسکن و وزارت راه در برنامهریزی اراضی ضروری است. رویکرد تمرکزگرا، آمرانه و مبتنی بر طرحهای از بالا به پایین، باید جای خود را به رویکردهای انعطافپذیر و مشارکتی بدهد. بهجای تعریف محدودههای خشک، باید ظرفیت اکولوژیک و اقتصادی هر منطقه را مبنا قرار داد و اجازه داد جوامع محلی نیز در تصمیمگیری درباره زمین خود مشارکت کنند.
در نهایت، یادآوری یک نکته ضروری است: امنیت غذایی، امنیت اجتماعی و سیاسی را نیز تضمین میکند. سرزمینی که نتواند مردمش را تغذیه کند، در برابر کوچکترین بحرانهای بیرونی آسیبپذیر خواهد بود. در جهانی که تغییرات اقلیمی، ناامنی جهانی غذا، و بیثباتی اقتصادی رو به افزایش است، هیچ ضرورتی به اندازه حفظ زمین زنده و مولد اولویت ندارد.
کاسههای غبار، زنگ خطریاند که باید شنیده شوند. هر منطقهای که به خاک نشسته و باد آن را با خود برده، درواقع صدایی خاموش از آیندهای است که اگر کاری نکنیم، ما را نیز با خود خواهد برد.